English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 163 (7777 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to carry through U انجام دادن
to carry through U بپایان رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
carry U بردن
carry U بدوش گرفتن
carry U حمل کردن
carry U حمل ونقل کردن
carry U رقم نقلی
carry U روپوش پرچم
carry U تیر رسی داشتن
carry U تیررسی حالت دوش فنگ
carry U انتقال دادن
carry U جبران ضعف یار
carry U رانینگ
carry U گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry U گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry U حمل غیرمجاز توپ
carry U انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry U سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry U نشانه وقوع وام
carry U وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry U عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry U با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry U وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry U محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry U خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry U رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
cash and carry U نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash-and-carry U نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry on U ادامه دادن
carry-on U ادامه دادن
cascade carry U وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry U رقم نقلی ابشاری
carry all U درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry arms U دوش فنگ
carry away U ربودن
carry away U از جا در بردن
carry forward U منقول ساختن
carry forward U مبلغ منقول
carry into effect U اجرا کردن
carry into execution U اجرا کردن
carry it all U همه رامیدید
carry light U نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry lookahead U با پیش بینی رقم نقلی
carry on business U داد و ستد کردن
carry one U ده بر یک
carry one's bat U تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry out U انجام دادن
carry out U اجرا کردن
carry out the obligations U اجرای تعهدات
carry over U انتقال به صفحه بعد دادن
carry over U انتقال دادن
carry propagation U پخش رقم نقلی
carry ship U کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry too far U بدرجه جدی رساندن
crawl carry U انتقال خزشی
fireman's carry U یک دست و یک پا
end around carry U رقم نقلی دورگشتی
end around carry U رقم نقلی دور گشتی
fireman's carry and barrel roll U یک دست از کمر
fireman's carry and leg block U نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry from kneeling position U نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry from outside & semisoupl U پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from outside and reverse U پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
it does not carry the point U مقصودرا نمیرساند
partial carry U رقم تقلی جزئی
partial carry U فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry U رقم نقلی پخش شده
ripple through carry U عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane U عصادست گرفتن
to carry a piece at safety U تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to carry a watch U ساعت همراه داشتن
to carry a watch U ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms U سربازشدن
to carry arms U سلاح برداشتن
to carry authority U نفوذیاقدرت داشتن
to carry away U ربودن
to carry away U ازجادربردن
to carry costs U هزینه مرافعه دادن
to carry forward U منقول ساختن
to carry into effect U اجراکردن
to carry into effect U بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution U اجراکردن
to carry into execution U انجام دادن
to carry off U ربودن
to carry off U کشتن
to carry off to prison U بزندان کشیدن
to carry on U ادامه دادن
to carry on U پیش بردن
to carry one off his feet U کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself U سلوک کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry out U اجراکردن
to carry out U کاربستن
to carry out a proposal U پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry over U انتقال دادن
to carry over U منقول ساختن
to carry sword U شمشیر جستن
to carry the day U فیروزشدن
to carry the day U فتح کردن
to carry to a U بحساب بردن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . U عمل کردن
carry out U انجام دادن
carry out U صورت دادن
carry through <idiom> U برای کاری نقشهای کشیدن
carry out U جامه عمل پوشاندن
carry out U تحقق بخشیدن
carry out U به اجرا در آوردن
carry out U تکمیل کردن
carry out U به انجام رساندن
carry out U صورت گرفتن
carry out U واقعیت دادن
carry out U عملی کردن
carry out U واقعی کردن
carry out U اجرا کردن
Carry the one [two] . U یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry over <idiom> U برای بعد نگهداری کردن
carry (something) out <idiom> U گماردن ،قراردادن
Carry the one [two] . U یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
To carry ones point. To have ones way. U حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry out a transaction U معامله ای انجام دادن
to carry a motion U پیشنهادی را اجرا کردن
Could you help me carry my luggage? U ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the torch <idiom> U نشان دادن وفاداری به کسی
carry the day <idiom> U برنده یا موفق شدن
carry the ball <idiom> U قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry ineffect U انجام دادن
carry into effect U تکمیل کردن
carry ineffect U صورت دادن
carry into effect U صورت دادن
carry ineffect U جامه عمل پوشاندن
carry into effect U جامه عمل پوشاندن
carry ineffect U تحقق بخشیدن
carry into effect U تحقق بخشیدن
carry ineffect U به اجرا در آوردن
carry into effect U به اجرا در آوردن
to carry a weapon U اسلحه ای با خود حمل کردن
carry ineffect U تکمیل کردن
carry into effect U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
carry into effect U انجام دادن
carry ineffect U اجرا کردن
carry into effect U اجرا کردن
carry ineffect U واقعیت دادن
carry into effect U واقعیت دادن
carry ineffect U واقعی کردن
carry into effect U واقعی کردن
carry ineffect U عملی کردن
carry into effect U عملی کردن
to carry a weapon U مسلح بودن
to carry to excess U بحدافراط رساندن
to carry to excess U افراط کردن در
to carry weight U نفوذ یا اهمیت داشتن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . U موبه مو انجام دادن
Did you carry (deliver) the letter ? U نامه را بردی یا نه ؟
to carry water in a sieve U ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry water in a sieve U اب درهاون کوبیدن
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
To carry iron to india . <proverb> U آهن به هند بردن .
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry a motion by acclamation U درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> U به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
Recent search history Forum search
1whatever vehicle you drive all its handling characteristics are affected by the load you carry including passengers
0معنی carry-free چی میشه؟
0Sub-contract is by by buying similargoods in the market
0Sub-contract is by by buying similargoods in the market
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com